زماني محمد عاريف، منتقد آذربايجاني درباره شعر « ميكائيل مشفق» ـ شاعري كه قرباني سياستهاي استالين گرديدـ گفته بود: «رمانتيسم بال و پر شعر مشفق است و حتي ميتوانم بگويم كه نيرو و توان شعر او در همين رمانتيسم درخشان و با نشاط است. رمانتيسمي كه به هيچوجه از رئاليسم جدا نيست بلكه محرم آن است… سادگي زيبا و عميق و هنرمندانه، شعار اساسي شعر مشفق است.» ۱
در مورد شعر غنايي علاوه بر ويژگي سادگي ميتوان مسائلي همچون عاطفه، صداقت و صميميت را نيز اضافه كرد و درواقع شعر غنايي از ادغام و آميزش آنها با يكديگر بوجود ميآيد. دراينجا ويژگيهاي سادگي و صميمت، شعر غنايي را با احساس عاطفي و خصومت عاطفه، شعر را با تفكر عاطفي همراه و روبرو كرده و در تلاش بين احساس عاطفي و تفكر عاطفي است كه شعر غنايي داراي نگرشي اجتماعيـ عاطفي ميشود.
محيط آذربايجان سرشار از حوادث مهم تاريخي، اجتماعي و سياسي و انعكاس آن در ادبيات به منزلة رسالتي بردوش آن بوده است چرا كه واكنش در برابر خصلتها و خصوصيات زمانه، مهمترين دغدغة فكري هرهنري است كه داعية انعكاس ويژگيهاي زماني را دارد. نكتهاي كه ذكر آن اهميت دارد شيوة برخورد و بيان آن حوادث در ادبيات است چرا كه اگر اين حوادث با وقايعنگاري تاريخي همراه باشد، در آن صورت بياهميتترين هنر را خواهيم داشت براي اينكه اين كار، از موضوعات تاريخنگاري است كه به بيان جزءبه جزء وقايع بپردازد. بنابراين وظيفة اصلي ادبيات در اينگونه موارد، تحليل هنري آن حوادث بصورت عاطفي است. حوادث با تمام جزئياتش در انديشة هنرمند با حساسيتهاي عاطفي دگرگون و تشريح ميشود. شاعري كه در محيط خود شاهد فقر و بيچارگي مردم و ناعدالتي و بيداد و نيز نظارهگر سير حوادث اجتماعي با موقعيتهاي دردناك است، نميتواند انگيزههاي عاطفي خود را با عواطفي از اين قبيل كه بردوش اجتماع سنگيني ميكند، همراه و همساز ننمايد. بنابراين انعكاس عواطفي از قبيل يأس و نوميدي اجتماع، خشم و تنفر مردم از شرايط بيدادگرانه و آرزوهاي تحقق نيافتني آنها، ياد وخاطره شاعر را كه به منزلة برخورد عاطفي شاعر با مسائل و اظهار همدردي است، براي واكنش عاطفي تحريك ميكند.
اصولاً شعر آذربايجان واگوييهاي رمانتيكانه و روياهاي نامفهوم را بر نميتابد زيرا در هستيخود تحميل شگفتآور تاريخي را ديده كه بر وفق مرادش نبوده و براي همين نيز در قلمرو ريتمهاي اندوهگين و هستي دهشتناك موقعيتها تشخص يافته و از اينرو شعر غناييآذربايجان درجهت تأمين عطوفت اجتماعي به ارائه ناملايمات روحي و رواني اجتماع از طريق اندرون خود پرداخته است.
در شعر غنايي، فرم و محتوا هردو دروني ميشوند حتي شاعر احساسات تجربي و عيني خود را ازبراي ايجاد حس عاطفي و صميمي از غربال دروني خود گذرانده، ظرفيتهاي يك فرم غنايي را با محتواي غنايي درهمميآميزد: « فرم شعرغنايي… هم دروني است به عبارت ديگر درشعرغنايي اسلوب شاعر، هنرمنديهاي مخصوص بخود داشته جلوههاي بارزي مييابند و اين بدان جهت است كه در شعر غنايي همراه با معنا ومفهوم، تفكر، احساس و هيجان، لحن و طرزبيان هنري شاعر نيز نقش مهمي ايفا مينمايد… حتي ميتوان گفت كه در شعر غنايي ( مثلاً در نوع ادبي غزل و قوشما كه بيشترين استفاده را دارد ) مضمون و فرم به آن حد با همديگر تلاقي مييابند كه جدا و مجرد كردن آنها از همديگر دشوار ميشود، چرا كه در اينجا فرم خود به نوعي با مضمون، و مضمون به نوعي با فرم مشخص ميشود.» ۲
در تبادلات شعرغنايي كه با اندرون انسانها سروكار دارد مكانيسم عطوفت و لطافت انساني جايگاه بخصوصي دارد. « بديهي است كه انسان محور عيني شعر و تظاهر عيني تفكر و احساس اوست… بخصوص در شعر غنايي هستي عيني و بيروني، از دل شاعر بيرون آمده به روي كاغذ جاري ميشود. در اين فرايند ويژگي بلاواسـطگـي، ذوق و صـميـميت و حـرارت خاصـي به شـعر بـخشـيده، جـريان تأثيرگذاري بر دلها را تسريع مينمايد.» ۳
به هرحال در شـعر غـنايي محوريت با شاعر و اندرون اوست به گفتة بلينسكي: «در شعر غنايي، شخصيت شاعر در درجة اول اهميت قراردارد. بواسطة اوست كه ما همهچيز را قبول و درك ميكنيم… شعرغنايي (برخلاف شعر حماسي) در اصل شعري دروني و شخصي است كه بيان كننده شخصيت وجودي شاعر است» ۴
براي همين استفاده از بيان اول شخص، محتواي شعر را منسجمتر، خصوصيتر و غناييتر نموده آن را از حالت نصيحتگرانه بدور ميسازد. به همين دليل نيز شعر غنايي بخاطر استفاده از بيان اول شخص داراي صميميتي عاطفي ميشود. درهمين بيان شخصيتهاي شعر يكي هستند. يعني شاعر، خواننده، جهان و اجتماع كه هركدام داراي شخصيتهاي برجستة زندگانياند، همگي در شخصيت اصلي شعر ( من ) اظهار وجود ميكنند درست است كه شعر از زبان يك شخص و از باطن يك فرد ابراز ميشود اما ديگر شخصيتها نيز در آن حضور كامل داشته، احساس و عواطفشان از مشابهت باطني همان شخصيت اصلي خبر ميدهد. زبان اول شخص به تجزيه و تحليل خود ميپردازد، تحليلي كه تشريح زبانهاي متنوعِ شخصيتهاي مختلف ميباشد. به همين دليل نيز تحليلهاي او، تشريح فراخودي است كه به تحليل موقعيتهاي ديگران نيز ميپردازد. به تعبيري خود را كليت بخشيده و تعميم ميدهد. همين نيروست كه خواننده را بدنبال خود ميكشاند زيرا شاعر در اين بيان به خواننده نيز ارزش قائل است و به او شخصيت و هويت ميدهد. در نتيجه خواننده نيز خود را جزو وجودي شعر محسوب ميكند:
دئوريلدين باشيما / اوبامي كرپيچـ كرپيچ / دينجهلهجهيم
قايالار كؤلگهسينده / يانديردي آلتيمين چولون
ياتاجايام بوزقيرلار گئنيشليگينده
هيهات… ساغين / مني مندن آلمايين
و انسانليقجا عشقيمي / ساغين …
بير گون بوشالسام حؤرمتدن
سوجسوز دامارلاردان / قان آلاجايام وئجسيز
و باشلاردا مرميني / بيرگول ساناجايام سايماز يانا
و او گون كؤكسوزلره / پوچاقدان بير نيشان ووراجايام
و يوموردوقدان بير دهير / ياشاياجايام
بير عؤمور اوباسيز / ياشايا بيلمهرم / بير آندا حؤرمتسيز ۵
شعر از زبان اول شخص روايت ميشود و همين مسئله شعر را از كلي بافي بدور كرده است. بازسرايي از زبان اول شخص نبايستي با واگوييهاي شخصيِ رمانتيكانه كه حاصل رويابافي و تخيل احساساتي است يكسان گرفته شود چرا كه رمانتيسم شخصي به منزله ديدي انحصارگرانه نسبت به اجتماع است كه در آن ذهنيت فردي، اساسيترين نقش را بازي كرده دنيا و تمام مكاشفههاي فردي وجمعي از چشمانداز و جايگاه ذهني فردگرايانه نگريسته ميشود. اگر اين چشماندازها با خلاقيتهاي جمعي گره بخورد و آن را براي عموم قابليت تداعي و تجربه بدهد در آن صورت هرچند كه از زاوية ديد فردي به مسائل نگريسته ميشود اما به جهت آنكه تقابل فرد و جمع را در نگرشي واقعگرايانه ارائه ميدهد تبديل به رئاليسم شخصي ميشود. در رئاليسم شخصي افقهاي ديد يك فرد براي تماشاي عموم گشوده شده، تنگنظريهاي بسته و روياهاي شخصي با يافتهها و تجربههاي ملموس فردي و جمعي گره خورده، حيطة شايستگيها و چهارچوب فعاليت خود را گسترش مي دهد:
گؤزوم گؤزونده / اليم الينده
حسرت يوللاريني / بيرليكده گئديريك.
قارشيدا قارانليق وار / قارانليقدا دووار
دوواردا زنجير / زنجير / زنجير
اللريمده زنجير / گؤزلرينده زنجير.
اليم الينه سورتوشور / گؤزوم گؤزونه
آمما سانكي / سن دونيانين او باشينداسان / من بو باشيندا
دونيانين او باشيندان / بو باشينا
بير زنجير اوزانيب / اللريندن اللريمه
گؤزلريمدن گؤزلرينه / اورهييندن اورهيينه. ۶
بنابراين در رمانتيسم شخصي نمي توان به مفاهيمي غير از مفاهيم دروني شاعر دسترسي پيدا كرد. همة مفاهيم همچون بغضهايي ميشوند كه در گلوي شاعر گره خورده، توان تركيدن و فراگير شدن را از دست ميدهد. در اينصورت حتي نميتواند به تفسير و توضيح جهان دروني خود نيز بپردازد براي اينكه شاعر بين تمايلات دروني خود نميتواند تناسبي ايجاد نمايد. درنتيجه انعكاس جهان درونياش نيز با نگرشي احساساتي و بيروح مواجه گرديده، قابليت معنا بخشيدن به تجربههاي شخصي را نيز درخود مضمحل ميكند. اصولاً رمانتيسم شخصي يك نوع رويابافي است كه در آن مخاطب هيچ نسبتي با واقعيتهاي اجتماعي ندارد. آنچه در آن ديده ميشود ابهامگوييهايي از نوع توهم و احساسات رمانتيسم افراطي و بدور از مبادلات اجتماعي است و تنها به جنبههاي فردگرايانه آن هم از نوع احساسات فردگرايانه ( و نه تجربههاي خردگرايانه) پرداخته ميشود. مسئله در اينجاست كه تجربههاي فرد حاصل گزينشهاي منطقي است كه ممكن است به نوعي با تشخص فرديت اجتماعي همراه باشد و ناملايمات فردي را به صحنهاي از اضطرابهاي روحي تبديل نمايد كه پيوند ستايشآميز با طبيعت منطقگرايانة بشري داشته باشد اين همان ويژگي برجستهاي است كه مورد نظر ما دربارة شعر غنايي است
يادداشتها :
۱) صنعتكار قوجالمير، محمد عاريف، ص ۱۹۶
۲) محمد عاريف ، سئچيلميش اثرلر، ج ا ، مقالة « ليريكا » ص ۱۶۲
۳) صنعتكار قوجالمير، ص ۷۴
۴) محمد عاريف، سئچيلميش اثرلر، همان مقاله ص ۱۶۱
۵) دولاما يوللار، ص ۳۷٫
۶) زنجيرده سئودا ، ص ۶ـ۵٫